کتزیاس(طبیب یونانى اردشیر دوّم) می گوید: ترتیب خفه کردن در خاکستر چنین بود، که اطاق یا برجى را پر از خاکستر می کردند و بعد محکوم باعدام را در آن می انداختند و او خردخرد در خاکستر فرو میرفت، تا اینکه خفه می شد. سغدیان توسط برادرش (داریوش دوم) اینگونه کشته شد.(1)
در وقایع بعدیِ زمان داریوش دوم، همسرش پروشات (که خاله یا خواهرش) بود وی را به قتل برادر دیگرش آرسی تس و فرمانده یاغیش که هر دو به شرط امان تسلیم شده بودند به وعده خود وفا نکرده یک شب هر دو را
تالاب ترانک در جزایر مایکرونیزیا
ارواح اسرار آمیز تالاب ترانک همیشه یکی از محبوترین جاذبه های گردشگری میان کاوشگران و غواصان بوده است. بخش زیادی از نیروهای نظامی ارتش ژاپن اکنون در اعماق آبهای این تالاب خوابیده اند. این هواپیما در سال 1944 سقوط کرد و به عمق آب فرو رفت. وقتی که در اعماق این آبها شنا میکنید به اشیاء، لاشه کشتی ها وا جساد به جا ماننده برخورد میکنید. تقریبا به مدت 25 سال هیچکس بدلیل حدودا هزار بمب کشف نشده اجازه غواصی در این
عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تاز
عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تاز
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی که من آتش شوم سیلی به گوشت میزنماین ذات منفور تو را از روی صحنه می برموقتی که من آتش شومهر خشک خاکستر کنمدر کوچه های عاشقیبا عشق هم بستر شوم_______________________وقتی که من آتش شومسیلی به گوشت میزنماین کشور مهروهنراز لوس تو خالی کنموقتی که من آتش شومهر خشک خاکستر کنمدر کوچه های شهر خودبا عشق هم پیمان شوممرتضی متقیان
گاهی آنقدر اینه به در ودیوار خود میزند تا بیابد نشانه ای از نوری که در آن طفل را دریابد و از احوالش باخبر شود
اما حتی باخبری گاهی هزاران بار سنگین تر از بی خبری است
آرامشی که نمیداند در زیر این ارامش صبح گاهی دریا چه میگذرد ...
آیا واقعا دریا ارام است
و یا شاید آماده میشود برای طوفان دیگری
آنجاست که آینه دست به آسمان بلند میکند و میخواهد از خالق مهربان هستی که آرامش را لایه لایه عمیق تر کند و در اعماق آن دریا بگستراند
به همان سخن که
برای آرامش دل
چوب و
استخوان و روزنامه های قدیمی؛ هیچ کس فکرش را نمیکند که این سه میتوانند کارهایی
با شما بکنند که مردمانی به بیجانی گوشت لخت و ارواحی به سیاهی خاکستر زیر سیگار
در فضای جامعه ی امروز که مثل سنگ پای قزوین هر لحظه لایه ای از روحت را برمیدارد
از اعماق وجودتان شادی را احساس بکنید. من اما رازش را میدانم و میخواهم آن را
برای شما تعریف کنم. راز بزرگ هنر شاد کردن.
ادامه مطلب
زندگی در اعماق امن استاما زیبا نیست .
ماهیهایی که در اعماقند صید نمیشوند اماطلوع خورشید را نمی بینند .کشتی ها را نمی بیننداسبی را که اکنون پا در دریا گذاشت .آن را هم نخواهند دید .
بله زندگی در اعماق غم انگیز است .#رسول_یونان
سلام.
ققنوس آنانی هستند که از خاکستر برمی خیزند و دوباره قوی بال می گشایند و زیبا و با شکوه در آسمان سفر می کنند. ققنوی آنانی هستند که برای آرزو هایشان می جنگند، برای عزیزانشان جانفشانی می کنند، آنانی که بر ظلم ایستادگی می کنند. همه ی آدم ها، ققنوس هستند. بار ها از خاکستر بر خواستم، دوباره پرواز خواهم کرد!
یادمون باشه که قصه ها بر مبنای واقعیت نوشته می شوند و ققنوس خود ماییم.
بدرود.
سلام.
ققنوس آنانی هستند که از خاکستر برمی خیزند و دوباره قوی بال می گشایند و زیبا و با شکوه در آسمان سفر می کنند. ققنوس آنانی هستند که برای آرزو هایشان می جنگند، برای عزیزانشان جانفشانی می کنند، آنانی که بر ظلم ایستادگی می کنند. همه ی آدم ها، ققنوس هستند. بار ها از خاکستر بر خواستم، دوباره پرواز خواهم کرد!
یادمون باشه که قصه ها بر مبنای واقعیت نوشته می شوند و ققنوس خود ماییم.
بدرود.
توی جاده ی زندگی ام که قدم برمیداشتم ، از جنگل ها گذشتم ، از علفزار ، از سایه ی آن دیوار بلند که گلهای کاغذی بغلش کرده بودند در یک عصر تابستانی با پیراهن زرشکی که دامنش در باد شنا میکرد گذشتم ، رفتم و گذشتم ، رفتم و رفتم . حالا اینجا ام . یخ زده ام . اینجا سرد است ، خیلی سرد.خاکستری است . بوی خاکستر هم میدهد . منجمد و خاکستری. آدمهای اینجا همان اسم های قبلی را دارند . اما انگاری این یک تشابه اسمی است. اینجایی که جاده ی زندگی ام مرا آورده هوا گرگ و م
روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟و یا اشک ریخت؟نه...او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته
23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت...برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق ...بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست...دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر الزمان میگفتم، از شروعش از پاریس...از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،و
23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت...برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق ...بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست...دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر الزمان میگفتم، از شروعش از پاریس...از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،و
23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت...برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق ...بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست...دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر الزمان میگفتم، از شروعش از پاریس...از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،و
یکی از پیشرفته ترین محصولات کمپانی فوراور آمریکاست.
کار اصلی این محصول آبرسانی به اعماق پوست است.
هنگام استفاده آب به اعماق پوست شما میرسدو از ریشه بازسازی میکند.
پس از استفاده از آن نیاز به شستشوی پوست ندارید
در جوانسازی پوست و از بین بردن چین و چروک خیلی موثر است
مناسب همه ی پوستها به ویژه افراد با پوستهای خشک
خشکی پوست رو کامل از بین میبرد و باعث شادابی میشود
پس از استفاده احساس نرمی و شادابی پوست به شما حس جوانی میبخشد
تمام شده ام،بدون هیچ شوق آغازی. دورانی بود که به بریده ها و دوخته های دیگران تن می دادم چون مخالفت با آن را مصداق آزرده شدنشان میدانستم و پشیمانی در مقابل عذاب وجدان برایم ارجحیت داشت،غافل از اینکه تمامی این قضایا رسیدن تاریخ انقضای روحم را تسریع می بخشید،اکنون کوچک ترین نسیم مخالفی مرا از لبه ی تیغ تحمل به اعماق سیاهچاله ی غم و خشمی که از فرط ناتوانی در بروز دادن یا تخلیه ی آن به غمی مضاعف تغیر شکل میدهد و روانم را فرسوده تر میکند فرو می برد.
مادر دریا
موجودی نیمه ماهی نیمه زن که در باور مردم جنوب نگهبان آبهای خلیج فارس و من عروسکش رو بصورت ذهنی و بر اساس قصه ای که خوندم ساختم
در بعضی افسانه ها اومده که مادر دریا در اعماق آب همواره نوزادی در آغوش داره و از صیادان مروارید که به اعماق آب برای صید میروند میخواد که پیشش بمونن و اگر صیاد محو تماشای مادر دریا بشه نفس کم میاره و میمیره
و گاهی از صیادان میخواد که برای بچه اش گهواره بیارند
آخ خدای من! تکرار دل آشوبی های این دخدر تا کی باید سیاهی های این دنیا را سیاه مشق کند؟
خسته از نجوای خود آزارانه "ببین و دهان به تحسین بگشای"، بال های ترکیده از فهم عظمت نقصان بنشسته بر گردنه ی کردارم را بر سر خاکستر باورم گشوده فریاد دردا دردا درمانا مانا ماناگر به گلو می اندازم.
هان! ای دهلچی بختِ برگشتهی زندگیِ من! کی نوای "بهاران آمدت" دیگر صرف کاست غم عمو نوروز از فراغ ننه سرما نمی شود؟
کی دستم به قلم می رود تا برای رضای خدا و یکبار هم که ش
متحوّل کننده های تیپ چهار شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
تمایل به خشم و حمله بر علیه خودم را.
٢- من اکنون رها میکنم ایناگرام
نفرت از خود، و تحقیر خود را.
۳- من اکنون رها میکنم
تمام احساسات ناامیدی و یأس را.
۴- من اکنون رها میکنم
تمام اعمال و افکار تخریبی بر علیه خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
این احساس را که من ناتوان و فاقد صلاحیت هستم.
۶- من اکنون رها میکنم
این ترس را که من غیر مهم و دوست نداشتنی هستم.
۷- من اکنون رها میکنم ای
متحوّل کننده های تیپ چهار شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
تمایل به خشم و حمله بر علیه خودم را.
٢- من اکنون رها میکنم ایناگرام
نفرت از خود، و تحقیر خود را.
۳- من اکنون رها میکنم
تمام احساسات ناامیدی و یأس را.
۴- من اکنون رها میکنم
تمام اعمال و افکار تخریبی بر علیه خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
این احساس را که من ناتوان و فاقد صلاحیت هستم.
۶- من اکنون رها میکنم
این ترس را که من غیر مهم و دوست نداشتنی هستم.
۷- من اکنون رها میکنم ای
عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تاز
زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشکدیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارمچون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد!!یک….. دو…..سه …همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوندنظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.اصالت به میان ابرها رفت وهوس به مرکززمین
رنگ سال ۲۰۲۰
از سال ۲۰۰۰ به بعد موسسه رنگ پنتون یا پانتون (Pantone) رنگ سال ۲۰۲۰ را انتخاب و اعلام می کند. این شرکت واقع در شهر کارلستات نیو جرسی آمریکا بوده و به طور غیر رسمی این کار را انجام داده که به مرور زمان با توجه به برندسازی قوی که در این زمینه انجام دادند، این طرح را جهانی کرده و حتی بسیاری از بزرگان دنیای مد و فشن نیز مجبور به تابعیت از آن کرد؛ چرا که عموم مردم تمایل به استفاده از آن را دارند.
ادامه مطلب
همه نشدنها با تو آغاز شد. بعد از تو دیگر هیچ چیزی نشد. دست به خاکستر زدم طلا که نشد هیچ، به طلا هم که دستم خورد، خاکستری شد و بر باد رفت. حکایت عمر و جوانیمان هم همینگونه رقم خورد. بانو پس از تو، هر روز نمیشود. بیا برگرد، و مسبب شدنها باش!
طرز تهیه کباب تابه ای
از بهترین و محبوب ترین غذاهای ایرانی، انواع کباب ها هستند. کباب دیگی یا کباب تابه ای از جمله این کباب ها، و غذای مخصوص و بسیار خوشمزه و پر طرفدار بین عشایر ایل سنگسری است که به طور سنتی آن را با آتش هیزم پخت می کردند. طرز تهیه کباب تابه ای و کباب دیگی سنگسری به این صورت است که مقدار زیادی گوشت را در دیگ مسی که درب آن محکم بسته می شود می ریزند و به همان مقدار گوشت، برنج را نیز در دیگ ریخته و آب و نمک و روغن و چاشنی ها را به مقدا
متحول کننده های تیپ 1 اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
مقید کردن خودم و دیگران را به رعایت استانداردهای غیر ممکن.
٢- من اکنون رها میکنم
ترس خود را از کنترل نکردن خود و دیگران و ناراحت شدن از این موضوع.
٣- من اکنون رها میکنم
ترس خود را از سرزنش شدن بابت اعمال اشتباه.
۴- من اکنون رها میکنم
مردود کردن وجود تناقضات در رفتار خودم راه
۵- من اکنون رها میکنم
عقلانی کردن همه ی رفتارهای خودم را.
۶- من اکنون رها میکنم
نگرانی از چیزهایی که نمیتوان
مفهوم نماد خاکستر در دفینه یابی
مفهوم نماد خاکستر در دفینه یابی یک «پایان » است.
ماده ای است ماندگار و ابدی.
تا ابد می ماند و ساختاری است که تا ابد هیچ نوع ترکیب دیگری به خود نمی گیرد.خاکستر از این لحاظ، قسمتی است که بعد از سوختن بدن یعنی خاموش شدن خصوصیات حیاتی انسان از آن به جای می ماند.
از نظر مادی این عنصر دیگر هیچ ارزشی ندارد.
زندگی با رنگ سفید و مرگ با رنگ سیاه تمثیل می شود.
در حالی که زندگی انسان با رنگ سفید تمثیل شده، مرگ با رنگ سیاه خود ب
مفهوم نماد خاکستر در دفینه یابی
مفهوم نماد خاکستر در دفینه یابی یک «پایان » است.
ماده ای است ماندگار و ابدی.
تا ابد می ماند و ساختاری است که تا ابد هیچ نوع ترکیب دیگری به خود نمی گیرد.خاکستر از این لحاظ، قسمتی است که بعد از سوختن بدن یعنی خاموش شدن خصوصیات حیاتی انسان از آن به جای می ماند.
از نظر مادی این عنصر دیگر هیچ ارزشی ندارد.
زندگی با رنگ سفید و مرگ با رنگ سیاه تمثیل می شود.
در حالی که زندگی انسان با رنگ سفید تمثیل شده، مرگ با رنگ سیاه خود ب
و تو
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو مرا ربوده
مرا کشته
مرا به خاکستر خوابها نشاندهای
هم از این روست که هر شب
تا سپیدهدم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من
من کشندهی خوابهای خویش را
دوست میدارم!
سیدعلی صالحی
متحوّل کننده های تیپ چهار شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
تمایل به خشم و حمله بر علیه خودم را.
٢- من اکنون رها میکنم
نفرت از خود، و تحقیر خود را.
۳- من اکنون رها میکنم
تمام احساسات ناامیدی و یأس را.
۴- من اکنون رها میکنم
تمام اعمال و افکار تخریبی بر علیه خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
این احساس را که من ناتوان و فاقد صلاحیت هستم.
۶- من اکنون رها میکنم
این ترس را که من غیر مهم و دوست نداشتنی هستم.
۷- من اکنون رها میکنم
احساس شرم آور
من با آنها چه تفاوت های دارم، زمانی که به یک شکل می گوییم: دوستت دارم. آنها دوستت دارند می گویند تا تو خوشحال شوی اما من می گویم تا قلبم دیگر در انتظار گفتن نباشد. آنها ادعا خواهند کرد با گفتن: دوستت دارم، هر چیزی برایت فراهم کنند. اما من چنین ادعایی نمی کنم. زمانی که می گویم: دوستت دارم، بگویی: بمیر، خواهد مرد. بگویی: اشک بریز، دریا خواهم شد. معیار آنها را در دوست داشتن تو نمی دانم، نمی دانم روزی تغییر خواهد کرد یا نه. اما معیار من قلب من است. تو ان
در مقاله قبل (طب سنتی -بخش۱۰- شناخت حالات سودا- بخش۲) نقش طحال را در کنترل سودا بررسی نمودیم. همچنین در مقاله های قبلی با نوع طبیعی این خلط آشنا شدیم. در این مقاله به بررسی نوع غیر طبیعی خلط سودا خواهیم پرداخت. با سالم یاب همراه باشید.
سودای غیر طبیعی چهار نوع است:
۱- بقایای سوختگی و خاکستر صفرا بوده و مزه آن تلخ است.
۲- خاکستر و سوخته بلغم است، هرگاه بلغم بسیار لطیف و آبکی باشد، خاکستر آن به شور مزگی می زند وگرنه به ترش مزگی یا تلخ گس نزدیک است.
۳
سلام...
خیلی فکر کردم که برای پست اول چی راجع به خودم بنویسم. مثلا فکر کردم که چطور بگم غمگینم ولی امیدهای کوچیک و بزرگ دارم که مواظبمن. اما راستشو بخواید بیشتر از این، در این لحظه چیزی در سرم جمع نمیشه...میخوام بعدا برم و قسمت درباره ی من رو پر کنم. پس فعلا قلم رو می سپارم به دست های قدرتمند آلبر کامو تا در موردم خیلی کوتاه بهتون بگه...
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی
آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد…
از : لیلا کردبچه
متحول کننده های تیپ 1 اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
مقید کردن خودم و دیگران را به رعایت استانداردهای غیر ممکن.
٢- من اکنون رها میکنم
ترس خود را از کنترل نکردن خود و دیگران و ناراحت شدن از این موضوع.
٣- من اکنون رها میکنم ایناگرام
ترس خود را از سرزنش شدن بابت اعمال اشتباه.
۴- من اکنون رها میکنم
مردود کردن وجود تناقضات در رفتار خودم راه
۵- من اکنون رها میکنم
عقلانی کردن همه ی رفتارهای خودم را.
۶- من اکنون رها میکنم
نگرانی از چیزهایی که
”من بدون کسی که داستانهام رو بخونه مثل یه دونه شن تو بادم.“
این را به کسی گفتم و از اعماق وجودم به آن باور دارم.
من بابت تک تک ثانیههایی که برای خواندن داستانهایم صرف شده ممنونم.کاش بدانید با وقتتان جان دختری در این گوشهی خاکستری دنیا را نجات دادهاید.
متحول کننده های تیپ 1 اینیاگرام
1- من اکنون رها میکنم
مقید کردن خودم و دیگران را به رعایت استانداردهای غیر ممکن.
٢- من اکنون رها میکنم
ترس خود را از کنترل نکردن خود و دیگران و ناراحت شدن از این موضوع.
٣- من اکنون رها میکنم ایناگرام
ترس خود را از سرزنش شدن بابت اعمال اشتباه.
۴- من اکنون رها میکنم
مردود کردن وجود تناقضات در رفتار خودم راه
۵- من اکنون رها میکنم
عقلانی کردن همه ی رفتارهای خودم را.
۶- من اکنون رها میکنم
نگرانی از چیزهایی که
تحقیق درباره شنا در اعماق دریاها بدون اکسیژن
↓↓ لینک دانلود و خرید پایین توضیحات ↓↓ فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت) تعداد صفحات:11 قسمتی از متن فایل دانلودی : در ژرفای آبی شنا در اعماق دریا ها بدون اکسیژن انسان به یکی دیگر از مرز های توانایی خود حمله می کند پنج دقیقه از آخرین باری که شما نفس کشیده اید می گذرد .... در تمام این مدت شما ن ...دریافت فایل
متحول کننده های تیپ پنج شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها می کنم
تمام باورهای ترسناک بودن دنیای پیرامون خود را.
٢- من اکنون رها میکنم
تمام احساسهای خود از ناتوان بودن و نا امید بودن را.
٣- من اکنون رها میکنم
ترس خود از مورد تجاوز قرار گرفتن و پایمال شدن از سوی دیگران را.
۴- من اکنون رها میکنم
خیالبافیهای تاریک و ویرانگر خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
منزوی کردن خودم را با طرد کردن دیگران.
۶- من اکنون رها میکنم
این باور را که هیچ کس قابل ا
سلام واژه هایم را بپذیرکه در تب نگاه توبه پرتگاه سکوت می روندتو امابسان خورشیدتازه می کنی زمزمه بهار راکه چندیست خو کرده به نغمه زمستاناز خروش نگاهتعشق فرو می ریزدو جاری می شوددر این سرزمین بی نام و نشانتو را اعجازی می بینمبسان دم مسیحاکه کالبد خاکستر گرفته رابه سلام صنوبرها زنده می کند
پ ن: ندارد.
دل داده ام بر باد، بر هرچه بادا باد مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی، از دودمان باد
آب از تو توفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می آید
”من بدون کسی که داستانهام رو بخونه مثل یه دونه شن تو بادم.“
این را به کسی گفتم و از اعماق وجودم به آن باور دارم.
من بابت تک تک ثانیههایی که برای خواندن داستانهایم صرف شده ممنونم.کاش بدانید با وقتتان جان دختری در این گوشهی خاکستری دنیا را نجات دادهاید.
غواصی در اعماق خلیج فارسغواصی و دیدن شگفتی های خلقت در پایین آب گذشته از اینکه نوعی ورزش باشد تجربه منحصر به فرد به شخصی است که بضاعت خاصی ضروری ندارد و هر شخص با گذراندن یک نشست آموزشی که حدود بیست دقیقه زمان میبرد میتواند راهی اعماق دریا شود .اگرچه که در بعضی از استخرها و مرکزها تفریحی غواصی در محیط استخر موجود هست البته تجربه این ورزش در آب شور دریا درحال حاضر و هوای مختص خودش را دارااست .هزینه غواصی در جزیره کیش
گفتم از آتش عشقت ، که مرا سوزاندهکان منی برده و خاکستر آن جا ماندهگفتم از نور دو چشمت که به راهم اوردمطلع شعر مرا ، بیت تو زیبا کردهگفتم از ساغر ساقی ، که به جانم میریختمستی ی هر شب ما ، ذکر تو بر پا کردهگفتم از حال خوشم ، شور سماعی خاموشپر شدن از خود و هر چیز که او پر کرده
آز سنجش خعلی بد شد... حس خعلی بهتری نسبت بهش داشتم! امیدوار تر بودم نسبت بهش:(
(هری استایلز داره میگ: stop you're crying baby it's the sign of the times, we gotta get away from here!)
میترسم. از ته و اعماق وجود م از اینکه چ اتفاقاتی خاهد افتاد میترسم. میخام اتفاقای خوب رام بیفته:(
با یقظه و انتباه، توبه و هدفی الهی شروع شد
با عزلت و ریاضت ادامه یافت و با «حال» پاسخ داده شد
دور شدم و فاصله گرفتم از سر نادانی و جریانات قوی و مظاهر تکنولوژیک ولی همیشه آن «حال» و علتش و ماهیتش در ذهنم ماند
کششی همیشه درونم بود که فریاد میزد باید برگردی به وادی
باید بیایی به راهی که برایت طراحی شده در صحنه خلقت
از همان ابتدا دست و چشم و گوش و حواسم پی برداشتن درس عرفان عملی بود
و این ترم شاید بنا بر مصالحی که خود قادر متعال فقط میدا
با یقظه و انتباه، توبه و هدفی الهی شروع شد
با عزلت و ریاضت ادامه یافت و با «حال» پاسخ داده شد
دور شدم و فاصله گرفتم از سر نادانی و جریانات قوی و مظاهر تکنولوژیک ولی همیشه آن «حال» و علتش و ماهیتش در ذهنم ماند
کششی همیشه درونم بود که فریاد میزد باید برگردی به وادی
باید بیایی به راهی که برایت طراحی شده در صحنه خلقت
از همان ابتدا دست و چشم و گوش و حواسم پی برداشتن درس عرفان عملی بود
و این ترم شاید بنا بر مصالحی که خود قادر متعال فقط میداند چ
فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.
بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.
اینجا می نویسم که یادم باشه
من که میدانم، تو به ندای قلبم گوش میدهی، تو اعماق خواسته هایم را می بینی، تو به آنچه قلبم میخواهد آگاهی :)
دوستت دارم خدای مهربانم :)
سلااااااام :) موافقین سه تا از آرزوهاتون رو زیر این پست بنویسید؟ :) اول از خودم
اول:سلامتیمو بدست بیارم
دوم:به وزن دلخواهم برسم
سوم:سال دیگه بتونم رشته دلخواهمو ادامه بدم :)
حالا نوبت شماست :))
متحول کننده های تیپ پنج شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها می کنم اناگرام
تمام باورهای ترسناک بودن دنیای پیرامون خود را.
٢- من اکنون رها میکنم
تمام احساسهای خود از ناتوان بودن و نا امید بودن را.
٣- من اکنون رها میکنم
ترس خود از مورد تجاوز قرار گرفتن و پایمال شدن از سوی دیگران را.
۴- من اکنون رها میکنم
خیالبافیهای تاریک و ویرانگر خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
منزوی کردن خودم را با طرد کردن دیگران.
۶- من اکنون رها میکنم
این باور را که هی
متحول کننده های تیپ پنج شخصیتی اینیاگرام
1- من اکنون رها می کنم اناگرام
تمام باورهای ترسناک بودن دنیای پیرامون خود را.
٢- من اکنون رها میکنم
تمام احساسهای خود از ناتوان بودن و نا امید بودن را.
٣- من اکنون رها میکنم
ترس خود از مورد تجاوز قرار گرفتن و پایمال شدن از سوی دیگران را.
۴- من اکنون رها میکنم
خیالبافیهای تاریک و ویرانگر خود را.
۵- من اکنون رها میکنم
منزوی کردن خودم را با طرد کردن دیگران.
۶- من اکنون رها میکنم
این باور را که هی
بسم رب..
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کنبه جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردارهمینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهمنگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن..
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید..به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگبه اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن..
گاهی از خودم تعجب میکنم. چه شد در همین مدتِ کوتاه که اینقدر تغییر کردم؟ حالا مسیری که به دلِ تاریکی میرفت را دارم قدم قدم برمیگردم عقب. میدانم که دانسته پیش میرفتم. میدانم که میدانستم دارم چه میکنم. میدانم که فهمیده بودم انتهای تاریکی چیزی جز تباهی نبود. و باز هم به پیش رفتنام در فراموشی ادامه میدادم.
«خاکستر» را با شوق میگیرم توی دستم. خوب جلدِ آبیِ فیروزهایش را از نظر میگذرانم. صفحۀ اولِ کتاب را باز میکنم و به گوش
وقتی در اعماق وجودم پرسه میزنم و به خودم نگاه میکنم ، همیشه متوجه این موضوع میشوم که احساساتم بر منطقم غلبه داشته است. و حالا لشکری از منطق در مقابلِ گردانِ احساساتم صف آرایی کرده است. جنگی تمام عیار در وجودم بر پاست. و بازنده منم!
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
فکر میکنید آن مرد چه کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟ نه.....
ادامه مطلب
هیجده سالشه ، هیجده سالگی خودمو یادم میاد آرمان گرایی انسان رو به تصمیمات عاقلانه ای هدایت نمیکنه، برای من که دیر شد ،حدودا یک دهه از جوونی به پای آرمان ها سوخت و خاکستر ماند از او و پوست سیب زمینی ، خیلی ضرر محسوب میشه نه؟
امیدوارم برای زهرای عزیزم اینطور نشه ولی حتی نمیدونم میتونم حالیش کنم یا نه ، یا بذارم زمان بهم نشون بده، کاش
کاشکی بد نشود آخر این قصه بد
سال دارد نو می شود و حالم بد نیست. عجیب ترین اتفاق سال همین است. عمری بود روزها می رفت و می آمد و آتش دلم همه ی نو شدن ها را می سوزاند و خاکستر می کرد. حالا اما کسی روی دلم مرحم گذاشته. نمی شود به عقب برگشت. نمی شود آب ریخته بر خاک را جمع کرد. درسم را خوب یاد گرفته ام.
اگر قرار نیست باشید، اگر نمی خواهید بمانید، اگر نمی توانید ادامه دهید، این زندگی شماست. و زندگی آنقدر کوتاه است که حق داشته باشید دلتان نخواهد زنجیر شوید. فقط شما را به خدا، آدم ها را
سلام!
اولین مطلب را برای آشنایی مینویسم، هرچند از خود هیچ نمیدانم و همهچیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقههای چندین سالهٔ من است، از روزی که بهطور شگفت انگیزی دانستم احساسات را میشود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را میشناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که میگریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند میزند؛ آنگاه که لبریز از احساساتم، آ
❆ #تمام:از تمامیِ تومهر می باردو سیراب می کندتمامی مرا. ❆ #سایه:سایه نیستم اما نفس می کشم هنوزدر سایه ی عشق ❆ #آتش:من آتش امو غرق خاکستر خویشرحمی بنماآبی بگردبر آتش این دلِ ریش #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_سپکو@ZanaKORDistani63سپکوسرای میخانهکانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)https://t.me/sepkomikhanehhttps://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز...
بهانه ها جای حسّ عاشقانه را خوب می گیرند.
اینطور است. همیشه هم اینطور بوده.
نگذاریم شعله بمیرد، فریب حرارت را نخوریم.
اصل، رقص شعله هاست نه گُل های سرخی زیر قبای خاکستر
همیشه باید مراقب بود .....
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شورگرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشتای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشقکه به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهیگوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو بادتا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزاشو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور
شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویشز
قرآن میگوید اعتماد نکنید به ظالمین. دیدیم در بعضی کشورهای اسلامی یک بیداری ای بوجود آمد، منتها مثل شعله ای که رویش خاکستر بریزند، خاموش شد. چون رکون کردند به آمریکا و رژیم صهیونیستی/ اگر خدای متعال کمکی کرد به یک ملتی و آن ملت قدر ندانستند، کتکش را میخورند، سیلی اش را میخورند/ ملت ما قدر دانست. امام یادمان داد که چکار کنیم و حرکت کردیم. امروز هم راه همین است و جز ایستادگی مقابل شیاطین و کفار راهی وجود ندارد.
اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است،
هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید
وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید
عصبانیت شما فروکش خواهد کرد
ولی حرفهایتان یک جایی باقی می مانند
برای همیشه...
شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
روزها در حال دویدن هستن و من رو محکم به دنبال خودشون می کِشَن ...
خیلی هفته گذشته رو خوب شروع کردم بر عکس این هفته،کلاً این هفته انگیزه هام نابود شدن و خاکسترشون رو تو فضای اتاقم می بینم،خاکستر شدن اتفاق خوبای آینده رو هم ...
کاش سر عقل بیام و اون گذشته رو همون جا،جا بذارم و تو حال زندگی کنم ...
این 5شنبه مهمونی دعوتیم و تهِ دلم یه خوشیِ کوچولو دارم و نمی دونم چرا؟!!!
عجیب ترین اتفاق تو این یه سال گذشته رو از سرگذروندم و هنوزم زنده ام ...
چیه این انسان
نگارِ مهربونم سلام.
امروز که دارم برایت دومین نامۀام را مینویسم در هفت هزارو هشتصد و شصتمین روز از زندگی خودم هستم، و حالا روزهایم در کنارِ تو یکی یکی رقم میخورند، و این عینِ خوشبختیست.
پارسال همین موقعها و قبل از عیدِ نوروز بود که از تنهاییام و از نبودنت نوشتم. نوشتم: «که مگر میشود بی تو در دلِ من بهار شود. مگر میشود تو نباشی و سبزهای چِشمک زنان سَر از دلم در بیاورد، و ماهیای شنا کنان در اعماق دلم بخندد؟ باید باشی و بتکانی دل
من همان کهنه نفیرم که به پا خاسته ام # صحبت پیر مغان را ز خدا خواسته ام
آتش خفته به خاکستر علم و ادبم # چهره را از بزک و حیله چه پیراسته ام
پله را یک شبه از یک به هزاران نشدم # همچو مغزم که اسیر بدن و پوسته ام
یار ارتشیار بودم در اوان زندگی # شرکت طراح بود و خاطرات بسته ام
قطعه سازی هم پس از آن کار من # اندک اندک طی نمودم با قدم آهسته ام
در غذا وارد شدم با صد هزاران دلخوشی # گرچه اینک از تمام مردمانش خسته ام
گرجی طناز گوید از توان و کار خود # همچو حافظ که
ای همه خانه نشینانتاب بیاورید زندگی را هنوز!
رنج انقلاب و جنگ و هزاران بی درمان درد دیگر را از سر گذرانده اید،کنار ما هست هنوز موسیقی نگاهتانآنگاه که شقایق بهاری می روید از کناره مقبره کوروش!
چکه نمی کنند دردها از زخم های کهنهاین امتداد یک رنج عظیم است، در قرنطینه تنهایی
با رویش هر دردبهانه ایی به دست کفتار ها می دهیمتا افق های سبز باغ را به خاکستر تریاک بفروشند...
تاب بیاورید،اختلاس نخواهد کرد کسی آمدن بهار رااگرچه دور است منزل خورشید،
سر تفنگ را به سوی خودم میگیرم
تو شقیقه نداری
دست را به زانوی خود میگیرم
تو دست یاری نداری
و سر را هر شب
عصیان گرانه
روی شانه های نامردانه ی خودم میسرانم
تو را سری با ما نیست
هر صبح، میشنینم روی طاقچه ی خورشید زده
موهایم را اتش میزنم
تا خاکستر رویاهای پنهان در سر، به چشم نیایند
تو اتشی...
تو تیشه ای! به زانوان این درخت خموده!
سر تفنگ را به سوی خودم میگیرم
تو شقیقه نداری
تو دست تفنگداری...
سر تفنگ را به سوی خودم میگیرم
تو شقیقه نداری
دست را به زانوی خود میگیرم
تو دست یاری نداری
و سر را هر شب
عصیان گرانه
روی شانه های نامردانه ی خودم میسرانم
تو را سری با ما نیست
هر صبح، میشنینم روی طاقچه ی خورشید زده
موهایم را اتش میزنم
تا خاکستر رویاهای پنهان در سر، به چشم نیایند
تو اتشی...
تو تیشه ای! به زانوان این درخت خموده!
سر تفنگ را به سوی خودم میگیرم
تو شقیقه نداری
تو دست تفنگداری...
هر گهی که کاکلت در آب دریا تر شود،
آب گردد قلب دریا، باز دریاتر شود.
می زند باران به رویت، روی زیبا تر شود،
روی زیبا را بشوید، باز زیباتر شود.
عشق تو شد کیمیاگر طالع و بخت مرا،
زر بگردد بی تو خاک و خاک با تو زر شود.
نوشدارو در تنم زهر است بی لبهای نوش،
نیش گردد نوشها و بوس هها نشتر شود.
رفته از آغوش تو، افتاده بر آغوش غم،
بخت گنگ و ذوق کور و گوش قسمت کر شود.
همقد و همسالها هستند، لیکن همزمان
نه دلی همسوز باشد، نه تنی بستر شود.
شعلة عشق زمینی کرده عمر
از میان همهی ملّتهای زیر ستم، کمتر ملّتی به انقلاب همّت میگمارد؛ و در میان ملّتهایی که به پا خاسته و انقلاب کردهاند، کمتر دیده شده که توانسته باشند کار را به نهایت رسانده و بهجز تغییر حکومتها، آرمانهای انقلابی را حفظ کرده باشند. امّا انقلاب پُرشکوه ملّت ایران که بزرگترین و مردمیترین انقلاب عصر جدید است، تنها انقلابی است که یک چلّهی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همهی وسوسههایی که غیر قابل مقاومت
با یقظه و انتباه، توبه و هدفی الهی شروع شد
با عزلت و ریاضت ادامه یافت و با «حال» پاسخ داده شد
دور شدم و فاصله گرفتم از سر نادانی و جریانات قوی و مظاهر تکنولوژیک ولی همیشه آن «حال» و علتش و ماهیتش در ذهنم ماند
کششی همیشه درونم بود که فریاد میزد باید برگردی به وادی
باید بیایی به راهی که برایت طراحی شده در صحنه خلقت
از همان ابتدا دست و چشم و گوش و حواسم پی برداشتن درس عرفان عملی بود
و این ترم شاید بنا بر مصالحی که خود قادر متعال فقط میداند چ
اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی است؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از "شکفتن روح" است....
اما تفکر، همان گونه که اندوه می آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح....
اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی است؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از "شکفتن روح" است....
اما تفکر، همان گونه که اندوه می آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح....
حالت تهوع دارم
مسموم نشدم
ویروسی هم نیست
حتما دلیلی دارد ولی الان حدود 4 ساعت از آخرین باری که غذا خوردم میگذره و من هنوز غذا رو تو معده م احساس میکنم
طبیعیه؟ جایی خونده بودم 2 ساعت طول میکشه تا غذا هضم بشه. پس چرا من هنوز بوی غذا رو از اعماق معده م احساس میکنم؟
حتی نوشتن این چیزا باعث میشه دلم بخواد دوباره عوق بزنم
عالی شد
هروقت توی زندگیم پوست اندازی کردم اولین چیزی باهام عوض شد وبلاگم بود حالا نمیخوام پری دریایی نابود کنم فقط میدونم تواین برهه از زندگیم دیگه نمیتونه یه پری دریایی باشم که تو اعماق دریا زندگی میکرد وبلاگ جدید زدم کسی خواست ادرسو میدم بهش لطفا کسی خاموش دنبال نکنه (: مرسی..
#آنی
مرگِ دل باور شد آنگاه که دید پایت را جدادید دستت را جدابا نگینی که عقیقعاشقی میکرد در آنمرگِ دل باور شد آنگاه کهقلب تو سوخت در آن آتشِ عشقبازیِ توکه سفید پوشیدند جان به کَفانِ رَهِ عشقکه تو اما کردی دوده به تنمرگِ دل باور شد آنگاه کهتو سیه پوش شدی ما سیه پوش شدیماما لاله ای میزند جوانه ،از میان خاکستر قلب توکه بیان میدارد؛ انتقامت را خواهیم گرفت...#دلساخته_های_آنی
جوهره وجودی -ملت عشق
هر انسانی به کتابی مبین میماند در جوهرهاش؛ منتظر خوانده شدن.
هر کدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه میرود و نفس میکشد. کافی است جوهرهمان را بشناسیم.
فاحشه باشی یا باکره؛ افتاده باشی یا عاصی، فرقی نمیکند؛ آرزوی یافتن خدا در قلب همه ما، در اعماق وجودمان پنهان است.
از لحظهای که به دنیا میآییم، گوهر عشق را درونمان حمل میکنیم.
http://nillak.com/?p=12814
قلا بچه ماهی، نوعی ماهی عجیب است که در اعماق اقیانوس زندگی میکند. نر و ماده این ماهی در هم ذوب می شوند؛ نوع نر پس از پیدا کردن ماده ، به آن چسبیده و بدنش را به اشتراک میگذارد؛ تا جایی که چشم ها و اندام های داخلی اش از بین رفته و دو ماهی یک جریان خون مشترک پیدا می کنند!
موضوع: تنها در خانه
مدتهاست، صدای فریادهای گمنام و نامفهومی در انتهای مغز و گوشم، به طور ممتد زنگ میزند. روزهای روز است، که اینجا تاریک است. ماههای ماه است، که هوا گرفته است. سالهای سال است، که همه جا را خاک و خاکستر پر کرده است؛ نه تنها پر کرده که همچنان در حال باریدن است. از جایجای این سقف، در هر اتاق، حتی در ایوان نیز، دانههای پفکی و پنبهای دوده و خاکستر، در ابعاد و اشکال گوناگون، آرام و آهسته پایین میآیند، و روی لایهی نازکی ک
ادام در میان خرابه های خانه،روی مبل(یا چیزی که از مبل باقی مانده بود) نشسته بود و دست هایش را به حالت جادوگرواری به هم چسبانده بود. جلوی چشمانش،دیوید،روی زمین نشسته بود و مانند یک بچه ی خردسال پاهایش را بغل کرده بود. همه در اطراف او،دنبال زندگان و مردگان میگشتند. در میان خاکستر های لیوان های کاغذی و بوی بد دود. ادام نمیدانست بعد از میخواست چه کار کند. میدانست که هیچکس دیگر هم نمیداند.
پسر نوجوانی که ادام اورا از ماموریت میشناخت،با چشمان غمگین
کدام حیوان پنج چشم دارد از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
ویدئو پنج چشم شگفتانگیز در دنیای جانوران
محققان گونه عجیبی از یک کرم را سر اعماق دریا کشف کردهاند که لا از سر برخوردار است و لا از. چشمان حیوانات ویژه به شخصی مانند جغد گربه تمساح و جاندارانی از این دست مشاهده این موجود یک طبقه کریستال اثر دهنده مانند آیینه وجود دارد که.
ادامه مطلب
احساس میکنم از درون نابود شدم.. دل آدم ها رو نشکونین.. شاید دل شکسته ى اون آدم براى شما مهم نباشه..شاید حتى متوجهش نباشین اما فقط همون آدمه که دیگه نمیتونه به زندگى عادیش برگرده و از اون نقطه به بعد تو زندگیش دلش با هیچکس صاف نیست..نمیتونه.. و این داغون کنندست.. بذارین آدمها تو حال خودشون باشن. جورى باهاشون تا کنین که دوست دارین با خودتون رفتار بشه..از درون دارم میسوزم.. یه سوختنى که هیچ جوره آروم نمیگیره.،یه آتیش داغ و ویران کنندست.. فقط و فقط یه آت
بحمدالله، در کشور ما و در بسیاری از جوامع شرقی، بخصوص جوامع اسلامی، هنوز کمربند خانواده محفوظ است. آن پیوند خانوادگی، بحمدالله هست. آن صمیمیت و صفا و محبت هست. زن دلش برای مرد خود میطپد، یکدیگر را از اعماق دل دوست دارند و زندگی صمیمی دارند. در جاهای دیگر این چیزها خیلی کم است. در کشورهای ما بخصوص در ایران، این زیاد است. این را تأمین کنید.۱۳۷۶/۴/۳۱
در اعماق چمنزار، زیر درختِ بید
رختخوابی از چمن، بالشی لطیف و سبز
سرت را بگذار و چشمان خواب آلودت را ببند
وقتی دوباره چشمانت باز شدند، خورشید طلوع خواهد کرد
اینجا امن است، اینجا گرم است
اینجا گل های آفتابگردان محافظ تو خواهند بود
اینجا رویاها شیرینند و فردا آن ها را به واقعیت تبدیل می کند
اینجا جاییست که من تو را دوست دارم
«مسابقات عطش»
انگار همگی به زندگی سابق خود برگشتهاند و انگار همگی مردگانی متحرکاند. انگار ما در خلائی زیستهایم که نه نوری به آن میتابد و نه آوایی سکوت گوشآزارش را میشکند. این روز است که شب شده و هزار سال است شب مانده، چه که اژدهایی گیتیخوار خورشید را درسته بلعیده است. ولیکن اکنون خورشید اندکاندک از ژرفای شکم هیولا جوانه میزند و پرتو میافکند؛ تاریکی، لیکن، دورانها تا به عمق جان سایهها دوانده و هزارهای رگبار خون بایست ببارد تا سرخی کف
دستم به قلم رفت وهیچ واژه ای وصف تو نشد!...
قلم از وصف تو بی رنگ ماند...
و به لرزش در آمدند دستان بی جانم...
کاغذ از هق هق به کنجی لغزید...
سوسوی نیمه جان چراغ به خاموشی گرایید...
تمام کائنات اطرافم را دیدم که به احترام تو بر زمین فرود آمده بودند...
و من خاکستر شدم از تمام وصفی که نتوانست تورا در خود بگنجاند!...
این چنین شد که به سخن بزرگواری*رسیدم که می گفت:"فاطمه.فاطمه است"
*دکتر علی شریعتی
شستشوی فرش
روشهای مختلفی برای شستشوی فرش وجود دارد. با توجه به امکانات و جنس فرش بهترین روش شستشوی فرش را انتخاب کنید. استفاده از شوینده مناسب و نحوه شستشوی فرش در حفظ کیفیت و دوام فرش موثر است. نحوه خشک کردن،
پس از شستشو نیز از موارد مهم است. چنانچه فرش به درستی و در ظرف ۲۴ ساعت
خشک نشود، امکان رشد قارچ و عوامل بیماری زا در آن بیشتر میشود. قبل از
شستشوی فرش همه جوانب را در نظر بگیرید.
شاید تعجب کنید چرا باید روش های کهنه کردن فرش وجود داشت
فراموشت کرده امای نور دسته دستهکه بر هم می گذارمو تو را می سازم.ماه سیاه !که پیشانی داغت را برف شسته استاقیانوس عاشق !که در پی قویی کوچک روانه رود می شوی !از یادت برده امهم چون چاقویی در قلبهم چون رعدی تمام شدهدر خاکستر شاخه هایم .
"محمد شمس لنگرودی"
پ.ن:
خورشیدی سیاهکه میان شاخه ها می درخشد .نگاه تو را آزرده نمی کنداز شیشه ها دانه ای نور بچینبه این شاخه ها بیاویز .
"بیژن الهی"
همنفس طبیعت
غریبانه جلو می آیم
کودکانه با کلمات بازی می کنم.
و محرمانه دست های سبز قنوت را
نورباران می کنم.
****
چیزی به فردا نمانده است.
روشنایی دشت را می بینم.
ازدحام کوچه گوش هایم را کَر کرده است.
به ساحلِ دریا پناه می برم
تا که در آرامش آبی اش بیارامم.
****
صدای گوش ماهی اسیری
در خروش امواج
بی هدف پیچیده می شود.
آرامشِ قلبِ غریبِ من
در آن گم می شود.
****
به دشت پناه می برم.
و دلم را در میانِ پَرَندهای سبز
شستشو می دهم.
تنم از اعماق می لرزد.
احس
دل را به هوای تو، ویرانه ای ساختم
بگذار برود این دل بر باد،خاطره ای ساختم
موشک و بمب چه ترس باد بر این دل؟
که با خاطره ی چشم تو خرابه ای ساختم
این ثانیه را بنگر بر این عظیم شهر
که بی تو از شهر، سوخته شهری ساختم
هر جا را بنگری ز جای پایم
جز خاکستر مگر رده پایی ساختم؟
تو که بر باور من،همان پُتک تخریبی که با خاطرت از هر شهر خرابه ساختم!
+ نوشته های من صرفا نوشته های دل من است،نه وزنی دارند نه قافیه ای! نوشته های من یک مشت حرف
از اعماق قلبم به این موضوع علاقه دارم. باید هرجوری که شده بشه. احساس میکنم چندین نفر در بدنم زندگی میکنن. همه داریم خراب میکنیم یا نه؟
من واقعاً بهش نیاز دارم. چرا برای خودم مشکل تراشی میکنم!؟ درستش کن احمق!
تلگرام و توییتر و اینستاگرام حالمو بهم میزنن. آدم غریبی هستم. هیچ جا نمیتونم بمونم. ای کاش که همه مسائل حل بشه.
حتی اگر کل دلبستگیهام و علایقم نابود و کور بشن من نباید کمبیارم. شبیه گلادیاتور داخل یک میدون جنگ باید با هوش
1- من اکنون رها میکنم
تمام احساسات خشم و رنجش نسبت به دیگران را.
٢- من اکنون رها میکنم
همهی تلاش خود برای توجیه انیاگرام احساسات پر خاشگرانه ام را.
٣- من اکنون رها میکنم
تمام وابستگی ها به احساس قربانی شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن ها را.
۴- من اکنون رها میکنم
ترس از اینکه من ناخواستهام و دوست داشتنی نیستم.
۵- من اکنون رها میکنم
همهی تلاشهایی که دیگران را مجبور کنم که من را دوست داشته باشند
۶- من اکنون رها میکنم
مقصر دانستن
میخواستم از حسین منصور حلاج بنویسم دیدم حلاج است و اسرارش و راز باز نگفتن بهتر. دیدم هنوز آنطور که باید نمیفهمم وقتی میگوید: «در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید، الا به خون.» یعنی چه؟ هنوز درک نمیکنم عظمت آنجا که از یک یک اندام او آواز میآمد: اناالحق، آنجا که از خاکستر او آواز میآمد: اناالحق، آنجا که خاکسترش را بر دجله ریختند و بر آب هم میگفت: اناالحق. دیدم حالا که هیچ، هزار سال دیگر هم که بگذرد نمیفهمم
خوانند. عزبز در ابن روایت دقت وتامل بیشتری نما وان را با عالیترین سخنانی که از نوابغ دانشمندان بشر شنبده ای بشر شنیدیی مقایسه کن ایا تا کنون هیچ روانشناس و حکیم و دانشمند اخلاقی را دیده ایکه حالات روحی بشررا اینگونه تجزیه و تحلیل کند ودر اعماق روح بشر غوطه ور شود وتحقیق و کنجکاوی عمیق دقایق وربزه کاری های حالات نعسانی انسان را تشریح. نماید علما اخلاق بشر پس از قرنها مطالعه و تحقیق باین نتیجه رسیده اند که فضایل کمالات نفسانی انسان چهار
دوست ندارم آدمی ازم زخم داشته باشه
دوست ندارم عمدی باعث ایجاد زخم شده باشم
گرچه هیچ وقت برای بقیه مهم نبوده (نبودم) اما برای من مهمه
شایدم کلا زیادی جدی گرفتم آدما رو ... روابطو
ولی فکر نکنم
یه چیزایی واقعیت داره
اما می دونید چیه؟
توانایی های ما خیلی خیلی محدوده
خدای من کاش جای من بودید و می دونستید چه قدر اینو از اعماق وجودم میگم
خدایا می دونی چی میخوام
دلم میخواد گم بشم
از این گم های گور به گور
می دونی مطمئنم ایمان دارم کسی دنبالم
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت.
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند.
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟
چه توانیم گفت؟
هیچ...هیچ...بیهوده...بیهوده...
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است.
دوباره چنگ بر حلقم می زند.
دوباره آن حس...
دوباره
دست به قلم می شوم و خودکار مشکی می داند برای هزارمین بار دلتنگی بر من چیره شده است. می داند و به من دلداری می دهد که خواهی آمد و قسم به جوهرش می خورد که به یاد تو ریخته می شود. عشق من، محدثه، از من دلخور هستی؟! بیا و مرا هم سان فرزندت تنبیه کن. عشق من، محدثه، از من ناراحت هستی؟! بیا و با من هم سان شوهرت درد و دل کن. نگذار در این تنهایی زیاد بمانم، از روزی بترس که بازخواهی گشت و با یه مشت خاکستر رو به روی خواهی شد. بیا و با آغوشت این آتش دلتنگی را خاموش
نه سری هست و نه صدایی !
انگار در اینجا خاک مرده پاشیدند . نه کسی می آید و نه کسی می رود . نکند سال ها از مراسم ترحیم من گذشته و من بی خبرم. شاید اصلا زندگی نکرده ام . ریه هایم رنگ هوا را له خود دیده اند ؟ چشم هایم غیر از چهار دیواری تنهایی چیز دیگری دیده است؟
شاید من در اعماق زمینم در اوج آسمان به دنبال خود می گردم ؟
پ.ن:
برم دکتر حالم خیلی بد شده . این وقت روز که زمان هذیان گفتن نیست .
تب دارم. چشمام سیاهی میره . نکنه باید دخیل ببندم ؟ اصلا به ک
احساس میکنم از درون نابود شدم.. دل آدم ها رو نشکونین.. شاید دل شکسته ى اون آدم براى شما مهم نباشه..شاید حتى متوجهش نباشین اما فقط همون آدمه که دیگه نمیتونه به زندگى عادیش برگرده و از اون نقطه به بعد تو زندگیش دلش با هیچکس صاف نیست..نمیتونه.. و این داغون کنندست.. بذارین آدمها تو حال خودشون باشن. جورى باهاشون تا کنین که دوست دارین با خودتون رفتار بشه..از درون دارم میسوزم.. یه سوختنى که هیچ جوره آروم نمیگیره.،یه آتیش داغ و ویران کنندست.. فقط و فقط یه آت
یک نقطه ای دقیقا هست که شروع میشود به سفید شدن. به شکستن. و به طرز چشمگیری همه تو را می بینند و می گویند حیف. و تو نمی توانی بدون بغض توضیح دهی که این سان شکستن از پس رنج هزاره هاست! نمی توانی بگویی بیست سال گذشته چگونه گذشت. نمی توانی بنویسی که گرچه دستت خالی است، ولی تنت چه سان خسته ست. مثل آن ها که سال ها تنها در معدنی دورافتاده ای در اعماق، زمین را می درند، در انزوا. و مطلقا به هیچ نمی رسند. با روی سیاه و موی سپید باز میگردند انگار. چند روز پیش به
گرد خاکستری را پاشیدم امروز بر جهانم!
و در نقطه ای در تاریک ترین و عمیق ترین جای دریایی ک ماورای سیاه است، زانوی غم بغل گرفته و زیر فشار آب... یکی شده ام با غم...!
اجسام جانداری شناورند اینجا...
با چشمهای خاکستری و قلبهایی ک ب دست گرفته اند و از آن خون میچکد!
از احساس، چیزی جز نقطه ی گندیده ای گوشه ی مغزها باقی نمانده...
اما من...
اینجا عجیب احساس آرامش میکنم!
قلبم را دادم ب عزاداری ک قلبش شکسته بود...
و چشمهایم را به کودکی ک عاشقانه خیال میکرد اینجا نور
قاصدک! هان، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی، اما، اماگرد بام و در منبی ثمر می گردیانتظار خبری نیستمرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدکدر دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخبا دلم می گویدکه دروغی تو، دروغکهفریبی تو، فریبقاصدک هان، ولی … آخر … ای وایراستی آیا رفتی با باد ؟با توام، آی! کجا رفتی ؟ آیراستی آیا جایی خبری هست هن
درباره این سایت